سفارش تبلیغ
صبا ویژن
به یقین بدانید که خدا بنده‏اش را هر چند چاره‏اندیشى‏اش نیرومند بود و جستجویش به نهایت و قوى در ترفند بیش از آنچه در ذکر حکیم براى او نگاشته مقرر نداشته ، و بنده ناتوان و اندک حیله را منع نفرماید که در پى آنچه او را مقرر است برآید ، و آن که این داند و کار بر وفق آن راند ، از همه مردم آسوده‏تر بود و سود بیشتر برد ، و آن که آن را واگذارد و بدان یقین نیارد دل مشغولى‏اش بسیار است و بیشتر از همه زیانبار ، و بسا نعمت خوار که به نعمت فریب خورد و سرانجام گرفتار گردد ، و بسا مبتلا که خدایش بیازماید تا بدو نعمتى عطا فرماید . پس اى سود خواهنده سپاس افزون کن و شتاب کمتر ، و بیش از آنچه تو را روزى است انتظار مبر [نهج البلاغه]

جوشش

 
 
پدر رفت! پدر آمد!!(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:41 صبح )

پدر می آمد به خانه تا باهش گرم میشدیم و خجالت روکنار میزدیم و خودمون رو می چسبوندیم بهش .....تلفن زنگ میزد ....گوشی را ور میداشت .....باخنده احوالپرسی میکرد....گل از گلش میشکفت......نگاهمان میکرد.....پشت بهمان میکرد....مادر گوشه روسریش رو میبرد طرف چشماش......پا میشد می رفت تو آشپزخانه ....ما مانده بودیم آن وسط مات که چه شده...پدر گوشی را میذاشت ...نگاه همان میکرد و می خندید .........و فرداش دوباره شال و کلاه میکرد و میرفت!!....مادر هم گریه میکرد.....و ما باز می فهمدیم عملیات نزدیک است!! وشاید دیگر پدر نیاید..... نامه پدر می امد.....من خوبم اینجا جام خوبه و ماهم نمفهمیدیم پدر رفته است پیک نیک یا جنگ ودوباره مادر می رفت توی آشپزخانه گریه میکرد..... پدر بعد از مدتها که چهرش را از روی عکس دیواریش بیادمان می ماند می آمد .....ناراحت می نشست ....ما هم خوشحال روبرویش می نشستیم ....پدر حال نداشت......و ما آن موقع با حال شده بودیم.....پدر از هجر دوستانش ماتم میگرفت.......ما از وصل پدر می خندیدیم.......پدر تا چند روز غمین بود.....ما تا چند روز شکر خدا از لبمان جدا نمیشد.......دیگر داشت با ماها گرمتر میشد....دوستش می آمد درب خانه را می زد......پدر خوشحال می شد......مادر گریان می شد .....ما دوباره مات می ماندیم......مادر می دوید سمت اشپزخانه.....فهمیدیم پدر دارد می رود .......

ما اینگونه زندگی کردیم 8 سال!!و بزرگ شدیم بی آنکه سایه پدر بالای سرمان باشد.....وقتی امد روزی که مادرم میگفت دیگر نمی رود ما نوجوان و جوان شده بودیم........ و پدر هم ناراحت و دمق با هزار درد و نا درد آمده بود....او از ما میخواست مثل دوست شهیدش باشیم!! و ما مات می ماندیم کدام دوستش.....پدر بهمان اخم میکرد.....و ما میفهمیدیم رفیقش اینکار را کرده یا نکرده.....پدر خیال میکرد از دوستش گفته .....ما بهم نگاه میکردیم کی گفته.....و بعد از نجواهای(دادگونه) شبانه او می فهمیدیم پدر کی دارد از دوستانش میگوید..... از خواب می پرید....حاجی حاجی میکرد....تانکا اومدن....دور مون زدن ....سعید ببر اینارو اونور کارخونه نمک... افشین کجایی !! شیمیایی زدن........ الماسی این برنو یا استینگر ....بزن اون میگ رو بزن......محسن کانال ماهی افتاده.....بریم حمید رابیاریم ....نه حق ندارید اگه دیگران را اوردید او را هم بیارید....آقا مهدی ،آقا مهدی.....مرتضی آب نداریم ....منصور شمیایی زدن ....یاحسین......بچه ها درو شدن برید اون کاتیوشا رو خاموششش کنید.....یا زهرا ......این معبر باید باز بشه ....سید سید مهمان داریم نقل نبات بفرست....موقعیت خودته .....می دونم فقط بریز.....جان زهرا بریز......علی دارن میان بالا ...حاجی چیزی نداریم ....پس این سنگا چیه هول بدید سرشون(اینگونه فهمیدیم پدرمان یک سرش جنوب بوده یکسرش شاخ شمیران!!)......... وما اینطور فهمیدیم دوستان پدر کی بوده اند....و مادر هم باز گریان نشسته بود و می زد بر دستش........و خودش خیال میکرد نشسته برایمان از رفقاش گفته.....حالا هم که بزرگ شدیم و دستمان خالی!! از سفره جنگ....روایت فتح میدهد نگاهمان به پدر است ...پدر زل زده است به صفحه تلوزیون ..... در باغ شهادت را نبندید به ما بیچارگان زان سو نخدید ...رفیقانم دعا کردند و رفتند ...مرا زخمی رها کردند و رفتند رها کردند در زندان بمانم دعا کردند سر گردان بمان......و پدر هم داشت گریه میکرد

 



 
رتبه!!(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:41 صبح )

 

یه جا درباره رتبه خوندم  یه جا یکی نوشته بود رتبه مجاز!!

میگم خیلی ضایع هست که رتبه آدم بیشتر 313 باشه !نه؟ چه خوبه وقتی کار نامه رو میدن به آدم یا آدم روز قبلش تو سایت کار درستا اسمش رو سرچ میکنه اینطوری نوشته بشه:

  اسم   :   بنده خدا

 نام پدر: بازم بنده خدا

(( اسم پدره بازم بنده خدا نیست اسمش بنده خداست!)

سال تولد :

همون روزی که چشش رو درویش کرد و زبونش رو قفل زد وگوشش رو کر و حسش رو بی حس!!(یکی از حسا جا موند ....ببینم آره همون همون حس چشایی رو جا انداختم  ؛ پس حس چشایش رو از کار انداخت (یه چیزی تو همین مایه ها)

تعداد شرکت کنندگان امسال:11000000000

(امیدوارم تعداد صفرهای 11میلیارد آدم رو درست نوشته باشم و حس بشر دوستی و مبارزه با تروریسم جناب بوش گل نکنه که چرا یه صفر زیاد نوشتی یا کم زدی.....))

آخرین رتبه قبولی: 313و ایضا همون 313

رتبه داوطلب :کمتر از 313و ایضا همون 313

(از یک تا 313 مختارید عدد بگذارید برای فرد قبول!1>N>313(( یه توضیح بدم اینکه اولا این بار انگلیسی عدد زدم چون جور در نمی ومد که فارسی بنویسم و شاید حکمتش هم همین باشه برادران انگلوساکسون و ژرمنی و اسلاو وآمریکای لاتین و ژاپنی و چینی و ایضا هندو هم تو این امتحان شرکت فرمودنداین یکی اما چرا یک بزرگتر است از‌ Nو Nبزرگتر از 313 که میشود نتیجه گرفت یک بزرگتر است از 313!! خب جواب ساده است چون این امتحان عقلی و منطقی نداره  پشتش  همش عشقه یعنی هر چی عاشق تر باشی رتبه  شما (شما به معنی یک شخص) کمتر وکمتر میشه تا جایی که میشی یک و وقتی دیگه در معشوق حل شدی میشی صفر اونوقت اصلا وجود نداری که بهت کارنامه بدن ! تازه جنابان امتحان گیرنده هم نمیدونن شما بودید یا نه چون پیش معشوق عند ربهم یرزقون هستی .اونا هم که دستشون یا به عبارتی بالشون نمیرسه به جای شما......

البته ببخشید از کلمه عشق استفاده کردم این کلمه رو الانی خود سانسوری میکنم  پس دوستان (منظورم شما نبودید عزیزانی که نخواسته میان و میخونن نوشته رو مد نظر دارم!!)بجای کلمه اولی بذارن آتش دومی رو بذارن آتش گیرنده سومی رو بذارن آتش دهنده .........))

وضعیت قبولی : مجاز 

( مجاز رو تو نوشته تون با سرخ نوشته بودید  یاد خون شهید افتادم  علامت مجاز بودن تو این امتحان  سرخی خون است) میگن خون تا تو رگه سیاه یا آبیه یا سبزه (مثل کلروفیل گیاهان) اما میزنه بیرون از بدن  سرخ میشه  چرا ؟ چون از صاحبش خجالت میکشه که خوب جایی و مکانی ریخته یا نه !! این واسه شهیدا بیشتر اتفاق می افته چون با خونشون گناهانشون رو هم به زمین میرزه !! پس خجالت خونه بیشتر در نتیجه سرختره (راستی شهید که گناه نمیکنه !! پس حکمتش چیه من نمیدونم و یا شاید میدونم و خودم رو به نفهمی میزنم!! تو دلت بگو نه که نیستی !)

داوطلبان مجاز و غیر مجاز به موارد زیر توجه کنند:

1)   افراد  مجاز  چند برابر ظرفیت نیستند پس دلتون صابون نزنید که اگه یکی افتاد و شهید شد ما میریم جاش این بند بیشتر در باره داوطلب شماره 314 است . ( الان به خودش میگه میمردی و اون تست رو شانسی بین دو گزینه  نمیزدی ..آره دیگه میگن شان واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح رو بجا بیارین واسه همین موقع هاست نا سلامتی که از خودشون  حرف در نیوردن!!)

2)   نفرات غیر مجاز برن کپه مرگشون رو بذارن یه موقع نیاین اعتراض که ورقه ما رو دوباره تصحیح کن که اگه کردن لوح محفوظ رو که از جنس DVDتحت لیسانس بلو رایت BlueRaitکشورهای صنعتی خوصوصا ژاپنه و حداقل صد تا فیلم بلند تو هرکدمشون جا میگیره رو خدمتشون عرضه میداریم (البته چون علم زود پیشرفت میکنه شاید همین لیسانس بلو رایت هم الانی کهنه و به درد نخور شده باشه !!الله اعلم.)

3)   در صورت مفقود شدن  یکی از 313 نفر (بالا شهادت رو عرض کردیم در این بند منظور مفقود الاثر جانباز آزاده و سایر موارد است!!)دیگر جایگزین نخواهد شد دلتون رو باز صابون نزنید چون ما خودمون حافظ ایشانیم .مگر حوصله داریم بازم صدها سال دیگر وایسم که یارو یانکیه هی شاخ و شونه بکشه! ( این ادبیادت مال بنده است و خودم به کارنامه اضافه کردم دوستان غیر مجاز ببخشند ..آقایون و خانمای غیر مجاز تو وادی دیگه سیر می کنند که بخوانن حال گیری کنن!!))

4)   اما داوطلبان مجاز دمتون گرم خصوصا اون شماره 313 که دیگه خدایی شد مجاز شد چون اصلا 313نفر میخواستیم ایشون هم مجاز شدن!!یه چیزی بهتون بگیم خیال نکنید الان افتادید تو جیب راست خدا و درختان بلند جوی های روان از عسل و شیر دیگه و شراب طهور و چه چه بلبل و رقص پروانه دختران و پسران  خوش سیما و پلی استیشن 1و2و3و ایضا شماره های بالاتر(نه اینکه عشق خود من همین پلی استیشن هست بخدا گفتم اگه یه موقع  ما رو راه دادن اونجا که لیاقتش رو نداریم یه جوری یه پلی استیشن بهمون حال بده نوکرش هم هستیم (رو که نیست سنگ پای قزوین) ).......

رتبه بنده بد خدا :X  ( این علامت ضربد نیست همون حرف xانگلیسی خودمون! به معنای مجهول است البته اگر yبگذارید شاید شکل نمودار عوض شه ولی همونه باز(چی میگم !!)

 وضعیت قبولی : نامعلوم هنوز که آخر سال نشده شده؟

(شاید شده باشه و ما رو خبر نکرده باشن ...خاک تو سر من که نمیدونم رتبه ام چنده؟!بی چاره پاشو یه نماز شب بخون حد اقل رتبت زیر 7صفر داشته باشه !!ای کاش  رنگ نوشته اش   قرمز شه اونم جگری  و اونشم جگری که جریز ولق کنه تو عشق  ببخشید !! تو آتش )

انشاءالله هر کی این نامه رو خوند جزء 100000000 نفراول شه  اگه اون رو پست ایمیل زد واسه دیگران جزء 500000نفر اول شه (من که بخیل نیستم هی صفر میزارم!!)اگه خوب درس خوند و عمل کرد جزء1000نفر شه اگه همه این کا را رو کرد و ازجامدیت به حیوانیت و از اونجا به  آدمیت و بعد به انسانیت رسید جزء عاشقان (ببخشید)آتشگرفتگان شد جزء 313 تن شه بعدشم اگه آتیشش (همون کلمه) تند بود خاکستر شه و رتبش 0 شه ( این صفر انگلیسی خیلی با حاله یه دایره خالی اما (0)صفر ما یه نقطه تو پره من که دوست دارم یه صفر تو پر شم تا یه تخم مرغ تو خالی پس دعا رو عوضش کنم!)) اگه آتیشش (همون کلمه) تند بود خاکستر شه و رتبش صفر فارسی خودمون  شه و فنا شده در آتش دهنده .....

اگر فنا شده پس اون نقطه چیه؟

 راست میگی بهتر بگم خدایا من رو در خودت فنا کن تا بشم یه چیز داخل این پرانتز(  ) هیچی هیچی !



 
در گوشی(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:41 صبح )

نخست وزیر  اسراییل  در صحبتهای  جدید خود مردم  لبنان  را مسخره کرد که هیچ کس به آنها کمک نمی کند!

در گوشی طوری که هیچکس بغیر خودمون نشنوه بگم: متاسفم!!

 

 

..........

 

میگن آدم یه بارکی بمیره خیلی خوض بحالش میشه تا این که  ذره ذره وجودش  رو تو یه مدت طولانی   از دست بده !! و بقول معروف زجر کش بشه!!

 

بگم که  جوانان کشورهای اسلامی (نام اسلامی رو آدمای با غیرت بی خیال شن!) از   سکوت عملی!!(توجه فرمایید فریاد زدن و رجز خوندن و بعدش هیچکاری نکردن عین سکوته  یه سکوته عملی!) آره جوانان اسلامی دارن زجر کش میشن  بابا  این مرزها رو باز کنید!!

 

 

..........

 

تو جنگهای صلیبی  همه اروپا که اتفاقا اون زمان خیلی با هم متحد هم نبودن   و هی با هم جنگ میکردن پا شدن وچند بار قدس را با اتحاد  خودشون فتح کردن .....هرچند که  امثال صلاح الدین ایوبی اونجا رو دوباره پس گرفت .... ولی ما که صلاح الدین  ایوبی نداریم  باید بمونیم و دست به سینه وایسیم ببینیم که چی میشه؟

 

........

 

وقتی  تصاویر قانا رو می بینیم دلم خیلی میسوزه.....

چند روز پیش تو Tv دیدیم که بچه های فلسطینی در حمایت لبنانیها تظاهرات میکنن  اون موقع هم خیلی  دلم سوخت!!

 

آهای مردم نگاه کنید  فقط کارمون شده دل سوختن!!

 

 

 راستی امام زمان هم تشریف بیارن باز مرزها بسته خواهد ماند؟

باز بایم بریم گذرنامه بگیریم؟

 نمی دونم شاید باز بهون اجازه ندن کهن از مرزا  رد شیم!!

 

 

 

یه بنده خدایی گفت  حرف نزن .... قاطی پاتی حرف نزن ..... بی شعور بازی در نیار!!

دیدم راست میگه بچه مردم ..... بخودم گفتم بتو چه  که لبنانیها قصابی میشود؟ بتوچه  نخست وزیر اسراییلیها مسخره مان میکند  به توچه  یهودیها و مسیحیها هم کاسه شده اند؟ بتوچه  با سنی ها  همه روزه درگیری لفظی و فیزیکی داریم ؟ بتوچه  که  همه جهان اسلام سرشون رو کردن زیر برف؟ بتوچه فقط سید حسن  فقط مرد هست بتوچه که بتوچه؟      ................   راستی دیدم راستکی بما چه ؟ ...... سر همین قضیه یه آف  مناسبتی بیام:

 جولیا رابرتز با  فلان بازیگر هالیود  نامزد کرده و الان  هم    به فکر اینست که بچه اش را در اسراییل به دنیا آورد!!  

 

 

 

بسه  بی خیال برو بخواب  !!

خدای سید حسن که هست !!

یادم میاد که آره روز عاشورا هم  خدا بود هم امام حسین هم شمر و هم کوفیان!!

و الان نیز هم  امروز هم خدا  هست هم سید نصرالله هم  بوش و بلر و اولمرت و هم ما!!

 

 

پاشو برادر پاشو .....بانگ هل م ناصر ینصرنی سید نصرالله را نمی شنوی؟

نه نمی شنوم ؟

چرا؟

چون مرزها بسته است و صدا سید به گوشمان نمیرسد!! و اگر هم برسید چه خاکی میتوانیتسم بهسرمان بریزیم  ...پس بهتر است اصلا نشنویم !!

 

 

میگویندم مردک دیوانه   خل شدی ..بیا یه وبلاگ بزن در محکومیت  جزب الله  ببخشید  در محکومیت اسراییل  و چند تا عکس شهید هم بزن توش  و این خودش کمک به حزب الله میشه!! میگم باشه اما  وبلاگ خوبه واسه تحریک  اما وقتی مرزا بسته هست  تحریک واسه چیه؟

 

 

به نظر عقل ناقصم باید به سفیر انگلیس مدال شجاعت داد چرا؟ چون ش رو خود دوستان بیشتر می دونن !!  واسه اونایی که نمیدونن بگم که چون  هم میزنن تو سر ما هم فلسطین  و لبنان و عراق افغانستان  و هم  با  صلابت به اسراییلیها حال میدن و انوقت این آقا جور رفتار میکنه که مثل موش  مادر مرده   تو کشور ما  هنوز مونده !!

البته اگر به سفرای استرالیا  کانادا  نیوزلند و اگر هم شد آخرین سفیر آمریکا در ایران باید به اونها هم جایزه داد و   جایزه اسکار بهترین بازیگردانی!!

 

 

 

 

 



 
رانندگی!!(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:41 صبح )

بنام خدا

 اول یه معذرت خواهی از یه خلف وعده!!

نشد بنویسم یعنی نتونستم که بنویسم ......و الا کی بدش میاد از حرافی!...چرا نتونستم  از رانندگی بنویسم چون سخت بود .....چون وقتی نگاه میکنم می بینم خیلی جاها اشتباهی پیچیدم ...خیلی جاها  از عمد و از غصه قصه درد بجای اینکه آدما رو زیر نکنم زیرشون گرفتم تازه موقعی که از روشون رد میشدم  یه دنده عقب میگرفتم تا مطمئن شم طرف زیر چرخای ماشین حتمنی رفته!!  تا بخودم اومدم دیدم یکی از این آدما خودم بودم! و اینطور فهمیدم چقدر ناشیم ........

بعضی مواقع از لج پلیس   تا تونستم خلاف کردم  ....اونا هم هی جریمه می نوشتن  و من جلو چششون  برگای جریمه رو   دیونه وار تیکه تیکه میکردم و میخندیدم ....

اصلا فکر نمیکردم یه روز بیادش که مجبور شم  برم خلافی ماشین رو در بیارم که از بد روزگار  وقتی خواستم ماشینم رو عوض کنم و  مسافر و راننده یه ماشین دیگه بشم گفتنم باید برید خلافی  هاتون رو بیارد و از شانس ما دیگه کاری به ماشین نداشتن و خلافی رو میزدنند به اسم آدم !! ما هم که خیال میکردیم با عوض کردن ماشین  کاری به گذشتمون ندارن  با سری بلند رفتیم اداره راهنمایی و رانندگی محل  و یه پرونده رو گذاشتن جلومون که بفرمایید این سابقه  شماست و همون جا قفل کردم !!

اما آقایون پلیس که نمی تونستن برای قفل کنندگی   بنده منتظر بموننن ما رو پرونده زیر بغل راهی کردن.........

____

 

مثل اینکه گفتم از این  رانندگی نمیخوام حرف بزنم اما مثل خیلی وقتها که بغض آدم میترکه  و دیگه هیچی جلو دارش نیست مجبور میشه حرف بزنه و اون موقع دنبال کسی  میگرده تا سرش رو رو شونش بذاره و هی گریه کنه و هی گریه کنه .....

 

باشه  ......

 

گفتن یارو می بخشیمت  پارتیت کلفته ... گفتم من که پارتی ندارم ؟! گفتن همون  امیدی که به گذشت ما داشتی همون  شد پارتیت! گفتم کجاست یه پیرمرد بهم نشونم دادن  داشت بهم لبخند میزد

 

ته دلم خوشم اومد  ..... ویراژمون رو رفته بودیم آدما رو زیر گرفته بودیم  لای کشیده بودیم  جلوی آمبلانس و ماشین آتش نشانی  رو گرفته بودیم  و با بنزای الگانس  پلیس  رالی داده بودیم  و صدای  دیس دیس  سیستم ماشینمون  رو تا ته جلوی بیمارستانا  باز کرده بودیم  و دبس دبس کنان  به ریش همه خندیده بودیم و هزار تا کوفت و زهرمار دیگه رو کرده بودیم و حالا  ما رو بی خیال کرده بودن اونم بخاطر امید به لطف و کرم  جنابان که البته  خودشون روغن و پیاز داغش رو زیاد کرده بودن و الا ما همون  امید رو داشتیم اونم با نامیدی فراوان!!

 

 شنگول و منگول رفتیم  پاک مادر زاد رفتیم نشستیم پشت رل ماشین  جدید حاج آقا!!

کی ای قلم پام میشکست و همون  پرونده قبلی واسه هفت جد و آباد و نوه و نتیجه  از دو طرف (هفت از بالا  هفت تا از پایین!!)

 اره کسی نبود بگه مادر مرده مگه نمیدونی که حلوا رو همین جوری خیرات نمیکنن!!

 

القصه ما نشستیم  و سویچ رو پیچوندیم ..... و کلاج رو ولش کردیم و گاز رو نخودکی  گازوندیم ....ماشین ماشین نبود  بگو پرنده !! خوش دست باحال !! کانه فراری ایتالیایی!  جاده ام دست انداز  نداشت راحت راحت گذاشته بودن مثل اینکه برا دلبری از من !!  ما هم ممنون  همه حال میکردیم ........چند صباحی گذشت و خوشی  مارو فرا گرفته بود و ما  هم آدم ادم یه راننده جنتلمن مثل یه خانم دکتر  که ماشین رو صبحا می برد مطب از اون ورم   مثل همه خانم دکترا بر میگشت خونه و  ماشین رو هم برو تو پارکینگ!

 

یه مدت فکر میکردم  که از اون روز اول بنده حتمنی آدم تشریف داشتم و پرونده مرونده اصلا نداشتم ...

 

اما روز به روز که میگذشت می فهمیدم این ماشین برازنده ما نیست ..چون مردم هی تا ما رو میدیدن  تعظیم میکردند تحویل میگرفتند هرچند لبخند میزدم ولی تو دلم آشوب بود ..... چقدر جایزه بهترین رانده رو گرفتم " کم من ثناء جمیل لست اهلا له نشرته"  اما بخودم نمیتونستم دروغ بگم  همه اون رعایت کردنا الکی بود چیزی مثل ریا چون نمیخواستم ماشین جدیدم رو از دست بدم........ با خودم که کلنجار  می رفتم  همیشه میگفتم چه عیبی داره  یه روز مثل آدما با شرافت واسه  خود م  رانندگی میکنم  اما نمی دونستم این دروغکی رانندگی کردن ملاک ذهنم میشد!!

 

 

یه روز خبرم کردن که تشریف ببرم تعویض پلاک کنم ........

 با کب کبه و دب دبه رفتیم اداره تعویض پلاک ...

کاغذ ددن دس ما و چند تای دیگه که پر کنیم و واسه امتحان خودمن رو آماده کنیم ...

اعتراض کردم که این مسخره بازیه چیه ؟ گفتن همین اعتراض نیم نمره از م کسر میکنه ! دیدم فایده نداره گفتم باشه شما با بهترین راننده قرن روبرو هستین  فقط زود  محل رو بهم نشون بدین که کار دارم!!

 

بردنمون یه جا مثل  شهرک سمینمایی !! گفتن یه ساعت  تو این شهرک رانندگی کنید  این امتحانتونه !!

تو دلم گفتم :  این که چیزی نیست .

نشستم پشت ماشینو مثل آدمای متمدن حرکت کردم .....

چندتا  خیابون رو رد کردم دیدم آدماش  پلاستیکین  ؛ ماشیناش چوبیند  ؛ الگانسهای پلیسشم یه تخته رنگ شده  ......

کنار یکیشون پارک کردم رفتم کنار  آدمک پلیس ؛ دستم رو شونش گذاشتم  گفتم جناب سرکار  با اجازه تون تو این شهر یه  ساعتی میخوام خودم باشم ..... اجازه می فرمایید ؟ آدمک هی نگام میکردو لبخند از رو لبش کنار نمی رفت ....تشکر کردم ازش و پریدم پشت رل..... از داشبرد سی دی  دجی علی رو  ودرواردم و گداشتمش رو  پلیر ماشین  و صدا رو دادم تا آخر  : دبس دبس ....

بعدش  سرم رو بیرون آوردم از پنجره و داد زدم برو بچ بزنن کنار  ..... ما آومدیم ....

و یه تیک آف کشیدم ....دیدم زیاده از حد حال میده یکی دیگه . بعد یکی دیگه تا دود از تایرا بلند شد و ترمز و لش و ماشین با صدای غیژ داری از جا پرید و ............

 

یه ساعت بعد سر ساعت برگشتم  اول شهرک مثل یه بچه مثبت اومدم بیرون از ماشین و رفتم پیش  پلیسه  و گفتم  قربان خسته نباشید بنده امتحان م رو دادم  لطف کنید کار ما رو راه بندازید!!

ایشون هم خندید و گفت :  بله  شما رو از  دوربینا دیدم رانندگی جالبی داشتید!!

 

اینم پلاکت جدید تون !!

داشتم با دست لرزان پلاکم رو میگرفتم  که   دیدم همه نگاهم میکنن !!

 

جم نخوردم پلاک رو گذاشتم رو میز گفتم : ببخشید مطمئنید  که میتونم پلاک رو داشت باشم؟

ایشون گفت بله : کارتون خوب بود!

خیال کردم مسخره میکنه دیدم نه جدی جدی بهم تبریک میگه !!

 

برگشتم سمت ماشین .....

همون پلیسه صدام کرد ....

قلبم لرزید .....

گفتش: ببخشید آقا پلاکتون رو  یادتون رفت!

 دستپاچه گفتم : معذرت میخوام .....مثل باد خودم رو  رسوندم بهش و پلاک رو ورداشتم از رو میز!!

 

به اون  پلاک نگاه کردم ....می دونستم حقم نیست!!

دور و برم رو یه دید زدم ........

پیرمرد رو دیدم دوباره ........ 

سرش رو چند بار به نشونه تاسف  تکون داد!!

قلبم لرزید پلاک رو گذاشتم رو صندلی ماشین ........

رفتم طرفش....

پشت کرد بهم...

دویدم بهش رسیدم ....

ازش جلو زدم

وایسادم روبروش

گفتم : ببخشید  نی دونستم نگاه میکنید

گفت : بیشتر آدما اینطوریند  لطفا کنار برو میخوام برم به  دختر خانم یه ماشین  جدید بدم...

گفتم : چرا بهشون چیزی نگفتی ......

گفت :  نمی دونم چرا بهشون نگفتم////// همه چیز رو که نمیشه گفت!! میشه؟

بعدش از کنارم رد شد و رفت.......

و من ماندم  با یه ماشین فراری و یه پلاک تازه که روش بود!!

این آخرین فرصت بود و من احمق  بازم می ترسم اشتباه کنم.

 

 

ماشین  بهانه است . نه؟

دلم میخواست اون پیرمرد ازم نا امید نشده باشه ........

 

دوست ندارم سوار اون ماشین قبلیم بشم

دوست ندارم با این ماشین خلاف کنم

دوست ندارم راننده بدی باشم

دوست ندارم الکی دوستم داشته باشن

دوست نارم تو کوچه های خلوت  عوضی باشم

دوست ندارم کوچه هام خلوت باشن

 

از کوچه های خلوت می ترسم

 

می ترسم

از تنهایی روندن می ترسم......

همین!!

 

 



 
دلخوشی های ما!!(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:41 صبح )

 

نویسنده: یک دیوانه خراب

جمعه 27 آبان1384 ساعت: 18:49

سلام،گفتم‌برم ببینم کی گفته امروز شهادت آقامهدیه؟گفتم الانی که صحفه بارگذاری میشه از مهدی زین الدین گفته!! از اون روزایی که عاشقا بخاطر عاشق‌شدن آخ نمیگفتند که هیچ با سر میرفتن زیر شنی تانک که نشون بندن به معشوق و بگن آی لیلای من نیگام کن و ببین چطور واسه دیدن تو خودم رو نیست میکنم منیتم را میریزم‌دور قالبم راهم له میکنم تا چیزی نمونه برگرده پیش خانواده ام ، خانواده‌ام را تو خماری یه تکه استخونم میزارم فقط چون میخواهم متوجه توباشم!! آره گفتم میرم و از مهدی که بعد حاج احمد تو تموم بچه ها بیشتر دوسش دارم میخونم....اما اینجا اون صفحه که میخواستم باشه نبود وتو هم اون کسی که گفته بود امروز شهادت مهدیه نبودی!!پستهای دیگه رو سر زدم دیدم حاجی رو با اون انگشت شکستش!! میدونی چطور شکست این انگشت شاید بدانی اما میخوام تجدید خاطره ایی کنم با همت و دوکوهه قرار بود بیادش و سخنرانی کنه تو حسینیه ایی که بعد مجنون شد به اسمش!! بچه های لشکر غوغا میکردند وقتی فهمیند برادر محمد ابراهیمشون میخواد بیادش حاجی اومد سخنرانی کرد ونکرد بچه ها ریختن سرش اون رو از چنگ بی ترمزا!! بیرون کشیدیم و بردیم طرف لندکروزش لنکروزی که پرش شده بود بچه بسیجی مگه راه میدادن به یکی از خلفاو اولیا خدا که رد بشه!!فرداش انگشت حاجی رو گچ گرفتند!!مهدی ابراهیم حسین روح الله مصطفی مرتضی اونا اولیا بودن و خدا نشونشون داد به ملائکه !!بعضی وقتا تو مقر سوسکهای صحرایی پیداشون میشه که دنبال فضله حیوانات میگردن واسه ادامه حیاتشون .یه بار که خیلی دلم از خدا گرفته

 

 

 

نویسنده: دیوانه خراب

جمعه 27 آبان1384 ساعت: 18:50

بود!!واسه مشکلاتی که هی سر رام سبز میکرد گوشه مقر کز کرده بودم((نه از جنس کز کردن حسین خرازی !!عکش رو دیدی چمباتمه تکیه زده به اون میله اون عکس رو وقتی دلمگرفته میشه نیگاه میکنم)) دیدم یکی از اون زبون بسته ها از جلوم رد میشه از ته دل آرزو کردم ای کاش یک سوسک بودم و تنها کارم دنبال غذا گشتن.........حالا تو خوبه گفتی مردم عادی!!مگر تو قرآن نخوندی "لقد خلقنا الانسان فی کبد"(بلدآیه4)"انسان را در رنج آفریدیم " نمیدونم آیدا چیه و کیه و وچطور دکش کردی ازخدا اما یه چیز بهت بگم و اون اینکه داداش اگر بخوای از دل سنگ چشمه در اری نمیتونی مگر خدا اراده کند و مهری که بر دلی زده ورداره !وقتی خدا یکی رو نمیخواد تو چرا خودت رو سرزنش میکنی یا اینکه فکر میکنی رفتارت اون مرغ رو از دام عشق خدا پرونده اگه اینطوره پاشو دوباره از اول شروع کن!! پاشو یه آب بزن دست و صورتت و دوباره برو طرفش شاید اینبار خدا بخاطر اینهمه غصه خوردنت یه شیرینی بذاره تو کلامت و بنده اش رو با دستهای مهربانت برگردونه .پاشو برو کاری که روز اول خواسته انجام بدی با مهربانی انجام بده.....مثل خدا هم رحمان باش و هم رحیم........نمیتونی؟!عجب!پس شبا تو نماز شبات چرا هی گیر میدی بخدا و دردل میکنی براشو هی میگی یا کریم !یا رحیم!یا رحمن!یا ارحم الرحمین!!هی میگی :"هذا مقام العائذ بک من النار"مگر خدا بخشنده و مهربانه که میگی "العفو" اگر هست تو هم باش ؛خدا خواسته که ماهم رنگ وروی خدایی داشته باشیم بعدش تو اون چهل نفر که از خدا واسشون میگی"الهم اغفر المومنین والمومنات"..... رم جا بده 39 بنده خوب خدا رو تو دوراهی بذار (میترسم خدا پوستم رو بکنه اینار و یادت میدم!!) خدا بخاطر یه نفری که میخواد بد باشه ناراحت نمیکنه 39 نفردیگرو و چون همه هم باید به رنگ خدا باشن آیدای شما رم همرنگ جماعت میکنه ، تو تو نماز شبت صدای خدا میشی و واسه همه طلب استغفار میکنی نکنه از……………….



 
رتبه(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:35 صبح )

 

یه جا درباره رتبه خوندم  یه جا یکی نوشته بود رتبه مجاز!!

میگم خیلی ضایع هست که رتبه آدم بیشتر 313 باشه !نه؟ چه خوبه وقتی کار نامه رو میدن به آدم یا آدم روز قبلش تو سایت کار درستا اسمش رو سرچ میکنه اینطوری نوشته بشه:

  اسم   :   بنده خدا

 نام پدر: بازم بنده خدا

(( اسم پدره بازم بنده خدا نیست اسمش بنده خداست!)

سال تولد :

همون روزی که چشش رو درویش کرد و زبونش رو قفل زد وگوشش رو کر و حسش رو بی حس!!(یکی از حسا جا موند ....ببینم آره همون همون حس چشایی رو جا انداختم  ؛ پس حس چشایش رو از کار انداخت (یه چیزی تو همین مایه ها)

تعداد شرکت کنندگان امسال:11000000000

(امیدوارم تعداد صفرهای 11میلیارد آدم رو درست نوشته باشم و حس بشر دوستی و مبارزه با تروریسم جناب بوش گل نکنه که چرا یه صفر زیاد نوشتی یا کم زدی.....))

آخرین رتبه قبولی: 313و ایضا همون 313

رتبه داوطلب :کمتر از 313و ایضا همون 313

(از یک تا 313 مختارید عدد بگذارید برای فرد قبول!1>N>313(( یه توضیح بدم اینکه اولا این بار انگلیسی عدد زدم چون جور در نمی ومد که فارسی بنویسم و شاید حکمتش هم همین باشه برادران انگلوساکسون و ژرمنی و اسلاو وآمریکای لاتین و ژاپنی و چینی و ایضا هندو هم تو این امتحان شرکت فرمودنداین یکی اما چرا یک بزرگتر است از‌ Nو Nبزرگتر از 313 که میشود نتیجه گرفت یک بزرگتر است از 313!! خب جواب ساده است چون این امتحان عقلی و منطقی نداره  پشتش  همش عشقه یعنی هر چی عاشق تر باشی رتبه  شما (شما به معنی یک شخص) کمتر وکمتر میشه تا جایی که میشی یک و وقتی دیگه در معشوق حل شدی میشی صفر اونوقت اصلا وجود نداری که بهت کارنامه بدن ! تازه جنابان امتحان گیرنده هم نمیدونن شما بودید یا نه چون پیش معشوق عند ربهم یرزقون هستی .اونا هم که دستشون یا به عبارتی بالشون نمیرسه به جای شما......

البته ببخشید از کلمه عشق استفاده کردم این کلمه رو الانی خود سانسوری میکنم  پس دوستان (منظورم شما نبودید عزیزانی که نخواسته میان و میخونن نوشته رو مد نظر دارم!!)بجای کلمه اولی بذارن آتش دومی رو بذارن آتش گیرنده سومی رو بذارن آتش دهنده .........))

وضعیت قبولی : مجاز 

( مجاز رو تو نوشته تون با سرخ نوشته بودید  یاد خون شهید افتادم  علامت مجاز بودن تو این امتحان  سرخی خون است) میگن خون تا تو رگه سیاه یا آبیه یا سبزه (مثل کلروفیل گیاهان) اما میزنه بیرون از بدن  سرخ میشه  چرا ؟ چون از صاحبش خجالت میکشه که خوب جایی و مکانی ریخته یا نه !! این واسه شهیدا بیشتر اتفاق می افته چون با خونشون گناهانشون رو هم به زمین میرزه !! پس خجالت خونه بیشتر در نتیجه سرختره (راستی شهید که گناه نمیکنه !! پس حکمتش چیه من نمیدونم و یا شاید میدونم و خودم رو به نفهمی میزنم!! تو دلت بگو نه که نیستی !)

داوطلبان مجاز و غیر مجاز به موارد زیر توجه کنند:

1)   افراد  مجاز  چند برابر ظرفیت نیستند پس دلتون صابون نزنید که اگه یکی افتاد و شهید شد ما میریم جاش این بند بیشتر در باره داوطلب شماره 314 است . ( الان به خودش میگه میمردی و اون تست رو شانسی بین دو گزینه  نمیزدی ..آره دیگه میگن شان واجب و مستحب و حرام و مکروه و مباح رو بجا بیارین واسه همین موقع هاست نا سلامتی که از خودشون  حرف در نیوردن!!)

2)   نفرات غیر مجاز برن کپه مرگشون رو بذارن یه موقع نیاین اعتراض که ورقه ما رو دوباره تصحیح کن که اگه کردن لوح محفوظ رو که از جنس DVDتحت لیسانس بلو رایت BlueRaitکشورهای صنعتی خوصوصا ژاپنه و حداقل صد تا فیلم بلند تو هرکدمشون جا میگیره رو خدمتشون عرضه میداریم (البته چون علم زود پیشرفت میکنه شاید همین لیسانس بلو رایت هم الانی کهنه و به درد نخور شده باشه !!الله اعلم.)

3)   در صورت مفقود شدن  یکی از 313 نفر (بالا شهادت رو عرض کردیم در این بند منظور مفقود الاثر جانباز آزاده و سایر موارد است!!)دیگر جایگزین نخواهد شد دلتون رو باز صابون نزنید چون ما خودمون حافظ ایشانیم .مگر حوصله داریم بازم صدها سال دیگر وایسم که یارو یانکیه هی شاخ و شونه بکشه! ( این ادبیادت مال بنده است و خودم به کارنامه اضافه کردم دوستان غیر مجاز ببخشند ..آقایون و خانمای غیر مجاز تو وادی دیگه سیر می کنند که بخوانن حال گیری کنن!!))

4)   اما داوطلبان مجاز دمتون گرم خصوصا اون شماره 313 که دیگه خدایی شد مجاز شد چون اصلا 313نفر میخواستیم ایشون هم مجاز شدن!!یه چیزی بهتون بگیم خیال نکنید الان افتادید تو جیب راست خدا و درختان بلند جوی های روان از عسل و شیر دیگه و شراب طهور و چه چه بلبل و رقص پروانه دختران و پسران  خوش سیما و پلی استیشن 1و2و3و ایضا شماره های بالاتر(نه اینکه عشق خود من همین پلی استیشن هست بخدا گفتم اگه یه موقع  ما رو راه دادن اونجا که لیاقتش رو نداریم یه جوری یه پلی استیشن بهمون حال بده نوکرش هم هستیم (رو که نیست سنگ پای قزوین) ).......

رتبه بنده بد خدا :X  ( این علامت ضربد نیست همون حرف xانگلیسی خودمون! به معنای مجهول است البته اگر yبگذارید شاید شکل نمودار عوض شه ولی همونه باز(چی میگم !!)

 وضعیت قبولی : نامعلوم هنوز که آخر سال نشده شده؟

(شاید شده باشه و ما رو خبر نکرده باشن ...خاک تو سر من که نمیدونم رتبه ام چنده؟!بی چاره پاشو یه نماز شب بخون حد اقل رتبت زیر 7صفر داشته باشه !!ای کاش  رنگ نوشته اش   قرمز شه اونم جگری  و اونشم جگری که جریز ولق کنه تو عشق  ببخشید !! تو آتش )

انشاءالله هر کی این نامه رو خوند جزء 100000000 نفراول شه  اگه اون رو پست ایمیل زد واسه دیگران جزء 500000نفر اول شه (من که بخیل نیستم هی صفر میزارم!!)اگه خوب درس خوند و عمل کرد جزء1000نفر شه اگه همه این کا را رو کرد و ازجامدیت به حیوانیت و از اونجا به  آدمیت و بعد به انسانیت رسید جزء عاشقان (ببخشید)آتشگرفتگان شد جزء 313 تن شه بعدشم اگه آتیشش (همون کلمه) تند بود خاکستر شه و رتبش 0 شه ( این صفر انگلیسی خیلی با حاله یه دایره خالی اما (0)صفر ما یه نقطه تو پره من که دوست دارم یه صفر تو پر شم تا یه تخم مرغ تو خالی پس دعا رو عوضش کنم!)) اگه آتیشش (همون کلمه) تند بود خاکستر شه و رتبش صفر فارسی خودمون  شه و فنا شده در آتش دهنده .....

اگر فنا شده پس اون نقطه چیه؟

 راست میگی بهتر بگم خدایا من رو در خودت فنا کن تا بشم یه چیز داخل این پرانتز(  ) هیچی هیچی !

 نه هیچی هیچی هم ازم نمونه  .اون دوتا پرانتز هم نمونه!! http://abd.blogfa.com

 

 



 
بکشید مارا...(دوشنبه 85 دی 11 ساعت 12:35 صبح )

سلام

وقتی خبر را شنیدم کمی طول کشید تا مغزم دقیقا ان را تجزیه تحلیل کند...

افراد مختلف ما جرا را به صورت های گوناگونی تعریف می کردند اما...اما هیچ کدام در

اصل ماجرا تغییری ایجاد نمی کند...دیگر (محمود سرگزی)در مسجد علی(علیه

السلام)نماز نخواهد خواند چون مغزش را در حالی که هم دستهایش را بسته بودند

هم پاهایش را و هم چشم هایش را مظلومانه به گلوله بسته اند...دیگر محسن به

باشگاه خبر نگاران جوان نخواهد امد تا خبر های مرا او تنظیم کند و دعوا های خبری ا

و را من انجام بدهم...چون او هم با محمود بود...حتی حمید هم نخواهد امد......هیچ

کدام...هیچ کدام نخواهند امد ...

یاد ان بزرگ مرد بخیر که گفت:(بکشید مارا...ملت ما زنده تر خواهد شد)

برای شادی شهدای مظلومی که نا جوانمردانه در جادهء زابل به زاهدان شهید شدند یک فا تحه بخوانید و برای سلامتی حاج حسن نوری(فرماندار استان) که اکنون با بیش از ? گلوله در بدنش در کما است یک (امن یجیب)

یا علی



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:4  بازدید

مجموع بازدیدها: 79778  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «